برادرانه...
يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ق.ظ
به نام ایزد دانا...
میگه دستمو بگیر اینجا شلوغه! دستای خودش تو جیب کاپشنشه!
یه دستمو حلقه میکنم دور بازوش و دست دیگمو میذارم تو جیب پالتوم!
بخاطر سردی هوا انگشتامو بین حجم کاپشنش قائم میکنم و میگم: تو دستات تو جیبت باشه و من دستم بیرون یخ بزنه!
لبخند پیروزمندانه میزنه!
از عرض خیابون که رد میشیم میگم: من کنار تو راه میرم خیلی حس کوتاه بودن میکنم!
با خنده میگه: وقتی تنهایی فکر میکنی خیلی قد بلندی!؟
میگم: آره! :-)
میخنده و میخندم!
اینبار که داشتیم از عرض خیابون رد میشدیم جای اینکه دستاش تو جیبش باشه، دست من تو دستش بود!
۹۴/۱۲/۱۶